||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||

نوشته ی کوتاهیه ... برا رمزم زیاد سخت نمیگیرم مث قبلی : دی ...  


نوشته شده در دوشنبه 94/4/22ساعت 12:35 عصر توسط diafeh نظرات ( ) |

پیرمردی که چشمانش را میبندد 

یعنی 

شاید 

جایی 

زمانی 

خیلی دور 

میان خاطراتی تلخ و شیرین زندگی میکند ...

.

پیرمردی که چشمانش را میبندد

یعنی 

میان چین و چروک های صورتش 

لبخندی گم شده است ...

.

پیر مردی که چشمانش را میبندد 

یعنی میان سفیدیِ موهایش 

دنیایی پر از زیبایی و زشتی 

در حال زنده شدن است ...

 

یعنی در میان چشم های بسته شده

چیزی 

جز سیاهی 

دیده میشود ...

شاید جوانی 

شاید طراوت ...

.

پیرمردی که چشمانش را میبندد 

در حال زندگی در گذشته ای 

شاید خیلی دور است ...

.

.

پیرمرد دنیایی دارد 

که ما نمی بینیم 

دنیایی 

خیلی زیبا تر از آنچه که 

اکنون ما و شما و حتی او ( ! )

در آن زندگی میکنیم ...

.

پیرمردی که چشمانش را میبندد ...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

_ جایی میان چین و چروک سال های خیلی دور گیر کرده بود ..._ 

.

__________________________________

+ جمله ی آخر از من نیست ...

+ همیشه پیر مردا رو دوس داشتم و دارم ... بخاطرهمینم این متن برام ارزش داره : ) 

+ رمز نذاشتم ... ولی نظر بدین :) 


نوشته شده در دوشنبه 94/4/1ساعت 4:32 عصر توسط diafeh نظرات ( ) |

رمز فقط آشنا های پارسی کسیو زیاد نشناسم نمیگم...  


نوشته شده در جمعه 94/3/29ساعت 4:46 عصر توسط diafeh نظرات ( ) |

دنیای تکراری ام را ... // رمز  


نوشته شده در سه شنبه 94/1/18ساعت 2:9 عصر توسط diafeh نظرات ( ) |

کسی رمزو میخاد همینجا کامنت بزاره ... پارسی یار رمز نمیدم ... :)  


نوشته شده در چهارشنبه 93/11/29ساعت 8:6 عصر توسط diafeh نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : Pars Skin