شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
سلام اتفاقات جالبي ک واستون ميوفته اينجا بنويسين :)، يا مثلن خاطره هاي خنده دار يا هر چيزي :) فقط کپي از سايتاي دگ نباشه ..، مال خودتون يا اطرافيان باشه :) فعاليت کم نشه . خوشم نمياد اتاقم تعطيل باشه ( آيکون جذبه )

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا

sina

+ منو دو تا ديگه از دوستام تو پارک نشسته بوديم گفتيم بزار جرات حقيقت بازي کنيم خخخخخ نوبت من شد و جرات افتاد به يکي از دوستام . يکم به دور و برم نگاه کردم ديدم رو يه صندلي يه دختر و پسر جوون نشسته بودن خخخخخ گفتم برو و به دختره درخواست ازدواج بده:D :D خخخخخ واي خدا رفيقم کپ کرده بود ولي اونم از من کله خراب تره رفت پيش دختره و پسره فاصله شون نزديک بود جوري که ما صداشونو مي شنويديم . کامنتا
sina
رفيقم رفت جلو يکم من من کرد خخخخ برگشت گفت خانوم معذرت مي خوام راستش ما داشتيم جرات حقيقت بازي مي کرديم که اون دوست رواني من ( منو مي گفت:D ) خخخخ يکم مکث کرد و با من من گفت بازم ببخشيد ولي ازم خواست بيام از شما خواستگاري کنم . آقا ما ترکيديم از خنده دختره که هم موند چي بگه هم خنده اش گرفته بود پسره هم که نمي دونست بخنده يا پاشه مارو بزنه:D دختره هم نمي تونست جلوي خنده شو بگيره گفت
sina
ما دوتا به درد هم نمي خوريم:D رفيق منم گفت خيلي ممنون و برگشت سمت ما و منو مورد نوازش قرار داد حالا هم ما مي خنديديم هم اون دختره و پسره:D
*diafeh*
خخخخخخخخخخخخخ
sina
خخخخخ
تک دل❤ღ
خخخخخ ترکيدم از خنده خخخخخ:D
sina
:D :D
ساعت ویکتوریا
گروه خاطرات و اتفاقات جالب :)
vertical_align_top